index

لیزا یاد گرفت که به خود متکی باشد وقتی نوجوان بود خانه را ترک کرد اما اتکای او به خود به این معنا نبود که او دیگر به حرف های والدینش گوش نمی کرد او حتی در رابطه بزرگسالی خود با والدینش آنها را متوقع و تنبیه گر توصیف میکرد. پدر او هنوز فکر میکرد که خیر و صلاح دختران خود را بهتر از خود آنها می داند. او در مورد زندگی خصوصی آنها اظهارنظر می کرد و می خواست تا از جزئیات زندگی شخصی شان باخبر باشد و در این زمینه پیشنهادهایی مطرح می کرد که در واقع دخالت در حریم خصوصی آنها بود. در مواردی نادری که لیزا با پدر خود مخالفت کرد پدرش رفتاری سرد وخشک در پیش گرفت با ای که رفتار مداخله گرانه پدر، لیزا را عصبانی می کرد اما او متعجب بود که چطور هنوز از چشم یک کودک به پدر خود نگاه می کند.
او به من گفت: حتی زمانی که از پدرم تنفر دارم دلم می خواهد که مرا دوست داشته باشد.
لیزا در روابط خود با همسرش به همان صورتی رفتار می کرد که از خانواده خود آموخته بود. او هرگز ه مسرش دیوید را از نیازهای روانی و عاطفی خود باخبر نمی کرد او به شوهرش نمی گفت که درباره غیبت های مکرر او از خانه بی وفایی های او و طرز رفتارش با وی چه احساسی دارد. او از شوهرش به جز پرداخت صورت حساب های منزل تقاضای دیگری نمی کرد. وقتی از او پرسیدم که چرا به شوهرش نمی گفت که چه احساسی دارد او حیرت زده به من نگاه کرد. می توانستم بگویم که هرگز چنین چیزی به فکرش نرسیده بود شوهرش دیوید تا حدودی به این دلیل که واقعا از احساسات او درباره رفتارهایش خبر نداشت همچنان با او بدرفتاری می کرد. البته چنین چیزی
نمی تواند رفتار شوهر لیزا را توجیه کند به این دلیل که بسیاری از مردان این را در می یابند که همسرانشان دوست ندارند آنها روابط خارج از زناشویی برقرار کنند. اما دیوید بر این باور بود که لیزا کمتر از زنان دیگر نگران این مسئله است. فقدان صمیمیت در زندگی زناشویی آنها این عقیده لیزا را قوت می بخشید که او نمی تواند برای رفع نیازهای خود به کسی اطمینان کند و ترس او از این که همیشه تنها خواهد ماند را تقویت می کرد.

او در خانواده ای که در آن به دنیا آمده بود یاد گرفته بود که به نیازهای خود اهمیتی ندهد و در جهت برطرف کردن نیازهای دیگران از نیازهای خود صرف نظر کند. او هم چنین یاد گرفته بود که کسب تایید دیگران به خصوص تایید مردان اهمیت دارد. او ازدواجی را تحمل می کرد که بسیاری از زنان سعی می کردند آن را تغییر بدهند یا مدت ها قبل از این که دیوید اعتراف کند که از زن دیگری صاحب فرزند شده است آن را ترک می کردند. لیزا وقتی خود را گرفتار در ازدواجی ناموفق دید که نه برایش قابل تحمل بود و نه می توانست بدون خطر مواجه شدن با عدم تایید پدرش آن را ترک کند به افسردگی دچار شد.

این مطلب توسط  مجله پزشکی دکتر سلام تهیه شده است. استفاده از آن فقط با ذکر منبع دکتر سلام(hiDoctor.ir) مجاز می باشد