کمپانی TalentSmart تحقیقاتی را بر روی بیشتر 1 میلیون نفر به انجام رساند.نتایج این تحقیقات این را نشان میدهد که اشخاص با بهره وری و بازدهی بالا بهترین عملکردها را دارا میباشند و این عملکردها از سوی هوش احساسی ارائه میشوند.کنترل کردن موردی است که خود مشخصه و نشانه هوش احساسی میباشد.

مهارتی که با حفظ تمرکز شما روی موضوعات اصلی، سطوح بالایی از بهره وری را به وجود می آورد.

اما متاسفانه، کنترل شخصی یکی از مهارت های دشوار است. مارتین سلیگمن و همکاران او در دانشگاه پنسیلوانیا، تحقیقاتی را روی بیش از دو میلیون نفر انجام دادند و از آنها خواستند که 24 مورد از توانایی ها و نقاط قوت خود را به ترتیب لیست کنند؛ مهارت کنترل شخصی به اندازه ای گذارا است که در پایین ترین رده ی آنها قرار گرفت.

هر زمان که کنترل شخصی، شما را به حال خود وامی گذارد، بهره وری نیز به همان میزان کاهش می یابد.

زمانی که حرف از کنترل شخصی به میان می آید، تمرکز روی شکست ها در مقایسه با موفقیت ها، آسان تر می شود. کنترل شخصی در حقیقت تلاشی است که تمایل دارد شما را در دستیابی به اهدافتان یاری کند. عدم توانایی در کنترل کردن خود، یک شکست دیگر به حساب می آید. برای مثال، اگر بعد صرف شام، از خوردن یک بسته چیپس خودداری کنید و این کار را در روزهای دوشنبه و سه شنبه نیز ادامه دهید، اما در روز چهارشنبه، به وسوسه ی خوردن چهار وعده ی غذایی بدون کالری تن بدهید، در واقع شکست بر موفقیت شما غلبه کرده است. شما دو گام را به سمت جلو حرکت کرده اید، اما چهار گام را به عقب بازگشته اید.

با تمام این اوصاف، کنترل شخصی مهارتی است که می توان آن را فرا گرفت و از کمک های دیگران در این زمینه استفاده کرد. برای مثال می توان از تجربیات افرادی که هوش احساسی بالایی دارند بهره مند شد؛ اینگونه از افراد همیشه بهره وری بالایی داشته و همه چیز را تحت کنترل دارند. آنها دائما این 12 عادت رفتاری را به اجرا می گذارند، چرا که می دانند کارساز خواهد بود. برخی از آنها بدیهی هستند و برخی دیگر نیز غیر بدیهی بوده و باید کشف شوند، با اینحال تمامی آنها می توانند شکست ها و اشتباهات کوچک را جبران کرده و بهره وری شما را افزایش دهند. در ادامه به بررسی رفتارهای این افراد می پردازیم؛

1. آنها خودشان را می بخشند.

چرخه ی معیوب شکست در کنترل شخصی با احساس نفرت و انزجار از خود ادامه پیدا می کند. این احساسات به طور معمول به رفتارهای آزار دهنده منجر می شوند. زمانی که اشتباهی را مرتکب می شوید، بسیار مهم است که بتوانید خودتان را ببخشید و از آن عبور کنید. احساساتی که یک اشتباه در شما به وجود می آورد را نادیده نگیرید، تنها به خاطر داشته باشید که در آنها غرق نشوید. در عوض تلاش کنید تا توجه خود را روی چیزهایی قرار دهید که در آینده می توانید تقویت کنید.

شکست می تواند اعتماد به نفس شما را فرسوده کرده و باور دستیابی به آرزوهای بهتر در آینده را دشوارتر کند. شکست در اکثر مواقع، از پذیرفتن ریسک به خاطر رسیدن به چیزهای دشوار به وجود می آید. افرادی که هوش احساسی بالایی دارند به خوبی می دانند که موفقیت، در توانایی آنها در مواجهه با شکست ها نهفته است؛ و تا زمانی که در گذشته زندگی می کنند، نمی توانند با آن مواجه شوند. هر چیزی که ارزش دستیابی را داشته باشد به ریسک پذیری نیاز دارد و شما نمی توانید به شکست اجازه دهید که شما را از باور به توانایی هایتان محروم کند. اگر در گذشته زندگی کنید، دقیقا همین اتفاق رخ می دهد؛ گذشته، به حال شما تبدیل می شود و شما را از حرکت رو به جلو باز می دارد.

2. آنها تا زمانی که حقیقتا نمی خواهند، به هیچ درخواستی پاسخ مثبت نمی دهند.

تحقیقاتی که در دانشگاه کالیفرنیای سان فرانسیسکو انجام شده نشان می دهد که هرچقدر با “نه” گفتن مشکل داشته باشید، به همان میزان نیز با استرس، خستگی و حتی افسردگی روبرو خواهید شد؛ اینها مواردی هستند که کنترل شخصی را فرسوده می کنند. “نه” گفتن در حقیقت یکی از بزرگ ترین چالش های کنترل شخصی است. “نه” کلمه ی قدرتمندی است که نباید از گفتن آن واهمه داشته باشید. زمانی که وقت “نه” گفتن فرا می رسد، از گفتن عبارت های مثل “فکر نمی کنم بتوانم” یا “مطمئن نیستم” خودداری کنید، این همان کاری است که افراد با هوش احساسی انجام می دهند. اگر به درخواست هایی که توانایی آنها را ندارید، نه بگویید، در واقع برای وظایف فعلی خود ارزش قائل شده اید؛ علاوه بر این، فرصت مناسبی را در اختیار دارید تا آنها را با بالاترین کیفیت به سرانجام برسانید. تنها به خاطر داشته باشید که نه گفتن، یکی از حالت های رفتاری کنترل شخصی است که می تواند با جلوگیری از تاثیرات منفی وظایف بیش از حد، این مهارت را در آینده تقویت کند.

3. آنها به دنبال کمال گرایی نیستند.

افرادی که هوش احساسی بالایی دارند، کمال گرایی را به عنوان هدف خود قرار نمی دهند؛ آنها به خوبی می دانند که چنین چیزی وجود ندارد. طبیعت انسان ها به گونه ایست که آنها را جایزالخطا می کند. زمانی که کمال گرایی هدف شما باشد، همیشه احساسی از شکست در شما وجود دارد که باعث می شود تسلیم شوید و یا اینکه تلاش های خود را کمتر کنید. در نهایت تمامی زمان خود را برای تاسف خوردن به خاطر چیزی که به آن دست نیافته اید و کارهایی که می توانستید به گونه ی دیگری انجام دهید، هدر می دهید. در عوض باید تلاش کنید که به خاطر چیزهایی که می توانید در آینده به دست آورید، تلاش کنید.

4. آنها روی راه حل ها تمرکز می کنند.

جایی که در آن تمام توجه خود را متمرکز می کنید، حالت احساسی و روحی شما را مشخص می کند. زمانی که روی مشکلاتی که با آن روبرو هستید، تمرکز می کنید، در حقیقت احساسات منفی را ایجاد کرده و مدت آن را طولانی تر می کنید که در نهایت مانع کنترل شخصی می شود. اما اگر روی کارهایی که برای بهبود اوضاع و خودتان انجام خواهید داد، تمرکز کنید، حس خود کارآمدی شخصی را ایجاد می کنید که احساسات مثبت را به وجود آورده و عملکرد شما را تقویت می کند. افرادی که هوش احساسی بالایی دارند، با مشکلات دوئل نمی کنند؛ چرا که می دانند اگر روی راه حل ها تمرکز کنند، تاثیرگذاری بالاتری خواهند داشت.

5. آنها از پرسیدن سوال “چه می شد اگر” خودداری می کنند.

حالت های “چه می شد اگر”، هیزم های بیشتری را به آتش استرس و نگرانی اضافه می کند؛ این دو حالت برای کنترل شخصی زیان بار هستند. هر چیزی می تواند به میلیون ها روش مختلف انجام شود، هرچقدر که زمان بیشتری را برای شرایط دیگر اختصاص دهید، زمان کمتری را برای انجام دادن کارهای اساسی و موثر بودن در اختیار دارید. حفظ حالت بهره وری نیز می تواند آرامش و تمرکز شما را حفظ کند. افرادی که بهره وری بالایی دارند به خوبی می دانند که پرسیدن سوال های “چه می شد اگر” آنها را به حالتی که نباید و نمی خواهند می رساند. البته که برنامه ریزی برای سناریو های مختلف و تکنیک های طرح ریزی شده ی استراتژیک،  ضروری هستند؛ اما وجه تمایز اساسی میان این دو حالت این است که تفاوت میان نگرانی و تفکر استراتژیک را بدانید.

6. آنها نگرش مثبت خود را حفظ می کنند.

افکار مثبت با متمرکز کردن توجه مغز روی پاداش هایی که در نتیجه ی تلاش های خود دریافت می کنید، باعث می شود که کنترل شخصی را در خود تقویت کنید. باید کمی به مغز سرگردان خود کمک کنید؛ می توانید این کار را از طریق انتخاب چیزهای مثبتی که می تواند به آن فکر کند، انجام دهید. هر فکر مثبتی می تواند توجه مغز شما را متمرکز کند. زمانی که همه چیز به خوبی پیش می رود و حال روحی خوبی دارید، روند کنترل شخصی نیز آسان می شود. اما اگر هیچ چیز روی روال پیش نمی رود و مغز شما از افکار منفی انباشته شده باشد، کنترل شخصی به یک چالش تبدیل می شود. در این لحظات به اتفاق مثبتی که قبلا رخ داده و یا رخ خواهد داد فکر کنید، فرقی نمی کند که تا چه اندازه کوچک یا بزرگ باشند. اگر در حال حاضر نمی توانید چیز مثبتی را پیدا کنید، به گذشته برگردید و به نگرش خود در آن زمان فکر کنید. منظور از این حرف این است که باید چیز مثبتی را پیدا کنید تا بتوانید تمرکز خود را روی آن قرار داده و از بروز افکار منفی جلوگیری کنید تا تمرکز خود را از دست ندهید.

7. آنها غذا می خورند.

این مورد را در دسته ی غیر بدیهی ها در نظر بگیرید، به ویژه اگر از کسانی هستید که تغذیه ی خود را تحت کنترل دارید. زمانی که در حال اجرای کنترل شخصی هستید، مغز شما به ذخیره ی گلوکوز بدن حمله ور می شود. اگر قند خونتان پایین باشد، این احتمال وجود دارد که تسلیم محرک های مخرب شوید. غذاهای شیرین به سرعت سطح قند بدن را افزایش داده و شما را در برابر رفتارهای ناگهانی، آسیب پذیر می کنند. خوردن چیزی که سرعت مصرف سوخت را کاهش می دهد، مثل برنج یا گوشت، مدت زمان کنترل شخصی را طولانی تر می کند. بنابراین اگر می خواهید از خوردن غذاهای شیرین خودداری کنید، پس غذاهای دیگر را جایگزین آن ها نمایید.

8. آنها خودشان را از خواب کافی محروم نمی کنند.

هیچ کس نمی تواند اهمیت خواب کافی در افزایش هوش احساسی، حفظ تمرکز و کنترل شخصی را نادیده بگیرد. زمانی که در خواب آرام هستید، مغز شما به معنای واقعی کلمه، شارژ می شود، خاطرات روز را مرور کرده و آنها را ذخیره و یا پاک می کند (همین مساله است که باعث خواب دیدن می شود)؛ به این ترتیب، با حالتی هوشیار و با ذهنی پاک از خواب بیدار می شوید. زمانی که بدن خود را از خواب کافی محروم کنید، میزان کنترل شخصی، حافظه و توجه شما کاهش می یابد. محرومیت از خواب باعث افزایش هورمون های استرس زا می شود، حتی اگر هیچ عامل خارجی وجود نداشته باشد؛ فراموش نکنید که استرس، یکی از عوامل اصلی نابود کننده ی بهره وری به شمار می رود. زمانی که برنامه ی کاری شلوغی داشته باشید، احساس می کنید که باید خواب را قربانی کنید تا بتوانید به کارهای خود برسید؛ اما محرومیت از خواب، بهره وری شما را در طول روز کاهش می دهد.

زمانی که خسته هستید، توانایی مغز در استفاده از گلوکوز کاهش می یابد. همین امر می تواند کنترل محرک هایی که تمرکز را از بین می برند، دشوار تر کند. علاوه بر این، زمانی که خودتان را از خواب محروم می کنید، تمایل برای خوردن خوراکی های شیرین افزایش می یابد، چرا که می خواهید کاهش سطح گلوکوز را جبران کنید. با این اوصاف، اگر می خواهید که تغذیه ی خود را کنترل کنید، باید هر شب خواب کافی داشته باشید؛ این یکی از بهترین تغییراتی است که می توانید در زندگی خود اعمال کنید.

9. آنها ورزش می کنند.

حرکت دادن بدن برای تنها 10 دقیقه موجب آزادسازی GABA می شود. گابا یک انتقال دهنده ی عصبی است که آرامش شما را برقرار کرده و کنترل محرک ها را در اختیار شما قرار می دهد. اگر یکی از این محرک ها از شما می خواهد که خشم خود را روی یکی از همکاران خود خالی کنید، پیشنهاد ما این است که کمی قدم بزنید. شما باید این محرک ها را تحت کنترل داشته باشید.

10. آنها مدیتیشن می کنند.

مدیتیشن در واقع مغز شما را تربیت می کند که به یک ماشین کنترل شخصی تبدیل شود. حتی تکنیک های ساده ای مثل تمرکز حواس (زمان کوتاهی به اندازه ی پنج دقیقه را برای تمرکز روی حواس و نفس کشیدن اختصاص دهید) نیز می تواند میزان خود آگاهی شما را تقویت کرده و توانایی مغز را برای مقابله با محرک های مخرب، افزایش دهد. به همین دلیل است که راهبان بودایی، همیشه آرام هستند. پیشنهاد می کنیم که این روش را امتحان کنید.

11. آنها سوار بر موج می شوند.

اشتیاق و حواس پرتی همانند جزر و مد، بالا و پایین می رود. اگر محرک هایی که باید آنها را تحت کنترل داشته باشید، بسیار قوی هستند، صبر کردن برای موج اشتیاق، معمولا برای کنترل آن محرک کفایت می کند. زمانی که احساس می کنید در حال تسلیم شدن هستید، می توانید حداقل به مدت 10 دقیقه صبر کنید. به طور معمول، در این مدت زمان متوجه می شوید که این موج عظیم در واقع یک بازتاب کوچک بوده که توانایی کنترل و عبور از آن را دارید.

12. آنها در حرف زدن با خودشان نیز از کلمات و افکار منفی پرهیز می کنند.

گام بزرگ نهایی در جهت افزایش کنترل شخصی به توقف حرف های منفی بستگی دارد که به خودتان می زنید. هرچقدر که بیشتر افکار منفی را با خودتان تکرار کنید، قدرت بیشتری را به آنها می دهید. بیشتر این افکار منفی، چیزی بیشتر از “فکر” نبوده و حقیقت ندارند. اگر متوجه شده اید که به حرف های منفی و نگرش منفی صدای درونتان گوش کرده و آنها را باور می کنید، پس زمان آن رسیده که آنها را روی کاغذ پیاده کنید. به محض اینکه برای نوشتن افکار منفی ذهنتان اقدام  کنید، منطقی تر خواهید شد و ذهن پاک تری خواهید داشت.

استفاده از کلماتی مثل “هرگز”، “بدتر”، “هیچگاه” و غیره، باعث نمی شود که بیانیه ی صادقانه تری داشته باشید. اگر این حرف ها و بیانیه ها حتی روی کاغذ هم درست باشند، آن را به یکی از دوستان و یا همکاران (اگر به آنها اعتماد دارید) نشان دهید و نظر آنها را جویا شوید. در این صورت است که حقیقت واقعی برملا می شود. زمانی که احساس می کنید چیزی که آن را طلب می کنید، هرگز اتفاق نمی افتد، در واقع با عکس العمل طبیعی مغز در مواجهه با تهدیدات روبرو هستید. اگر بتوانید افکار خود را شناسایی کرده و آنها را از حقایق جدا کنید، در واقع از چرخه ی منفی بافی خارج شده و به سمت چشم انداز مثبت حرکت کرده اید.

اعمال واقعی این استراتژی ها در زندگی

مهم تر از همه این است که فرصت اجرا را در اختیار این استراتژی ها قرار دهید. این بدان معناست که لحظه هایی که در حال کشمکش با کنترل شخصی هستید را شناسایی کنید و آن را به محرک ها واگذار نکنید. قبل از اینکه این استراتژی ها را به طور کل، بی اثر بدانید، توصیه می کنیم که حتما یک بار آنها را امتحان کنید.

منبع : تک بوک