Your_Success

در این مطلب به نکاتی در رابطه با راهکارهای رسیدن به موفقیت‌های کاری اشاره کرده ایم یا ما همراه باشید.

روزنامه دنیای اقتصاد مصاحبه با مايكل بيكارد در مورد دلايل پيروزي يا شكست ايده هاي جديد مشابه منتشر کرده است که مشروح آن را در زیر می خوانید.

مايکل بيکارد، استاديار استراتژي و کارآفريني در مدرسه کسب وکار لندن، اولين مطالعات دوگانه در مورد دانش جديد را انجام داده و بررسي کرده که چرا برخي ايده هاي کسب وکار به موفقيت مي رسند و برخي ديگر شکست مي خورند. مدرسه کسب وکار لندن در اين زمينه مصاحبه اي با وي انجام داده است.

يک پديده متداول در علم اين است که برخي افراد به طور همزمان، در مکان هاي مختلف، ايد هاي مشابهي دارند. تحقيق شما چگونگي اين اتفاق و اينکه چرا يک ايده پذيرفته و تجاري سازي مي شود و ايده ديگر شکست مي خورد را نشان مي دهد.

بله، يکي از ايده هاي اصلي که در اين تحقيق مورد بحث قرار مي گيرد اين است که فرصت هاي تکنولوژيک يا کارآفريني زيادي وجود داشته اند که کسي از آنها استفاده نکرده، بنابراين اگر بخواهيد مثلابررسي کنيد که فرصت هاي کارآفريني مختلف چگونه کشف مي شوند، با مشکل مواجه مي شويد، چون فقط مي توانيد موفقيت ها را ببينيد، نه شکست ها را. تنها ايده اي که براي انجام سيستماتيک اين کار براي اولين بار به ذهنمان رسيد، اين بود که اکتشافات همزمان برخي افراد را مورد استفاده قرار دهيم. چيزي که مي دانيم اين است که مثال هاي زيادي از افرادي وجود دارند که مثلامي گويند من فرصت انجام اين کار را داشتم، اما انجامش ندادم. پس مي دانيم شکست خوردن در کشف و استفاده از فرصت ها بسيار متداول است.

اگر بخواهيم به يک مثال تاريخي اشاره کنيم، مي توانيم اختراع تلفن که به نام الکساندر بل ثبت شده را در نظر بگيريم. تلفن همزمان توسط اليشا گري نيز اختراع شده بود، اما هيچ يک از ما اليشا گري را نمي شناسيم و فقط نام بل را در اين باره شنيده ايم. گري فقط قرار بود يک کار بزرگ انجام دهد ولي آن را به سرانجام نرساند.

بنابراين، مجموعه داده هاي متعددي از افراد مختلف جمع آوري کرده ام که به طور همزمان موضوعات مشابهي را کشف کرده اند و در حالي که برخي از آنها در کشف خود بسيار موفق بوده اند، برخي ديگر به موفقيتي نرسيده اند. در اين بررسي براي اولين بار مشاهده کردم فرصت هايي وجود دارد که ديگران از آن استفاده نمي کنند. بخش عمده تحقيق من اشاره مي کند به اينکه چگونه مي توان علم را تجاري سازي کرد و نيز افراد چگونه بر اساس دانش علمي ارزش اقتصادي ايجاد مي کنند يا در اين راه شکست مي خورند.

چالش بزرگي که در درک اين سوال وجود دارد آن است که وقتي مي بينيد يک کشف علمي مورد استفاده قرار نمي گيرد، در واقع هيچ گاه نمي توانيد بفهميد دليلش اين است که يک فرد فرصتي را از دست مي دهد يا اينکه آن علم بسيار ابتدايي است و شروع با آن چندان مفيد نخواهد بود.

به عنوان مثال، هورمون EPO توليد گلبول هاي قرمز خون انسان را تنظيم مي کند. نوع مصنوعي آن، براي بيماراني که از کم خوني رنج مي برند، داروي بسيار مهمي محسوب مي شود. اين دارو اولين بار در سال 1976 توسط يوگين گولدواسر، استاد دانشگاه شيکاگو شناخته شد. او مي خواست اين دارو را وارد بازار کند، چون معتقد بود مي تواند به ميليون ها نفر کمک کند و نيز ارزش اقتصادي زيادي دارد. گولدواسر حتي از دانشگاه خواست حق امتيازي براي توليد اين دارو در نظر بگيرد، اما نه تنها دانشگاه، بلکه هيچ شخص ديگري اهميتي به موضوع نداد. گولدواسر به شرکت هاي مختلف، از جمله شرکت «ابوت» (Abbott) مراجعه کرد، اما کسي حاضر نشد حرف هاي او را بشنود. در نتيجه، يکي از بزرگ ترين پرسش هايي که در مثال هاي اينچنيني مطرح مي شود اين است که آيا ديگران واقعا نمي خواهند از چنين پروژه هايي استقبال کنند يا اينکه چنين فرصت بزرگي را که گولدواسر کشف کرده بود، اصلانمي بينند؟

پنج سال بعد از آن، يک استارت آپ به نام AMG (که اکنون نام آن به Amgenتغيير يافته) پروژه را در دست گرفت و يکي از موفق ترين داروهاي تاريخ صنعت بيوتکنولوژي را توليد کرد.

چرا اين تحقيق را به صورت دوگانه انجام داديد؟

در علم ژنتيک رفتاري، محققان سال ها از تحقيقات دوگانه استفاده کرده اند تا به اهميت نسبي ژنتيک و فاکتورهاي محيطي در مورد افراد پي ببرند. تحقيقات دوگانه من در مورد دانش جديد نيز در اصل همين ايده را دنبال کرده است: وقتي چيزي کشف مي شود و مورد استفاده قرار نمي گيرد، ما نمي دانيم به دليل ماهيت بنيادي آن بوده يا به دليل عوامل محيطي. وقتي همين اکتشاف را با همان پتانسيل در مکان هاي مختلف نظاره مي کنيم، شاهديم در يک محيط ديگر ارزش هاي اقتصادي فوق العاده اي ايجاد مي کند و تلاش مي کنيم بفهميم، چرا اينگونه است.

مديران ارشد سازمان ها از اين تحقيق چه بهره اي مي توانند ببرند؟

پيام اصلي مقاله و تحقيق من به طور کلي اين است که بگويم محيط واقعا مهم است و فقط فرصت مطرح نيست. فرصت هاي فراواني وجود دارند که افراد از آنها استفاده نمي کنند و محيط در اين ميان تفاوت بزرگي ايجاد مي کند. ابتدا بايد هنر کشف فرصت هاي کارآفريني وجود داشته باشد و اين موضوع به تجربيات قبلي و ارتباطات اجتماعي شما بستگي دارد.

منظور شما اين است که ديدن يا نديدن يک فرصت صرفا مساله نيست؛ بلکه بايد بين يک ايده و محيط مطابقت وجود داشته باشد؟

همه ايده ها با همه محيط ها سازگار نيستند. بنابراين اگر مدير هستيد و ايده اي براي توليد يک محصول جديد داريد، در برخي شرايط ممکن است به اين فکر کنيد که بهتر است براي توسعه آن محصول با يک دانشگاه همکاري کنيد. در مواردي ديگر، يک استارت آپ مي تواند بهترين شريک باشد و همچنان در موارد ديگر، يک شرکت بزرگ.

بايد سازمان ها را به عنوان ابزار يا نوعي ارگانيسم در نظر بگيريد که مي تواند انواع مختلفي از ايده ها را رشد دهد. شرکت هاي بزرگ چون قابليت ها، ساختار و منابع بهتري در اختيار دارند، در رشد دادن ايده ها بهتر عمل مي کنند.

حال تصور کنيد يک ايده خاص و متفاوت با ايده هاي قبلي مطرح شده است که در نتيجه ابهامات زيادي هم دارد. يکي از ويژگي هاي شرکت هاي بزرگ اين است که روتين هاي خود را دارند و اين موضوع باعث مي شود بسيار کارآمد باشند. اما همين روتين ها نشانه ضعف آنها نيز محسوب مي شود، چون معمولابا مدل هاي خاص کسب وکار مطابقت دارند و وقتي ايده هايي داريد که ابهامات زيادي را دربرمي گيرند، بايد روتين هاي جديد را کشف و شناسايي کنيد. در اين شرايط، بسيار بعيد است که روتين هاي قبلي موثر باشند. و اگر يک شرکت بزرگ هستيد و با ايده اي روبه رو شده ايد که چندان با قابليت هاي قبلي شما همخواني ندارد، به اين فکر مي کنيد که آن را به يک استارت آپ واگذار کنيد.

بسيار مهم است که بتوانيد هوشمندانه تشخيص دهيد کدام نوع سازمان در ايجاد و پرورش ايده هاي مختلف بهتر است. دانشگاه ها، استارت آپ ها و شرکت هاي بزرگ محيط هاي کاملامتفاوتي دارند. نمي توان گفت يکي از آنها به ديگري برتري دارد. هر يک از آنها ويژگي هاي خاص خود را دارند و ايده هاي مطرح شده بايد با فضاي آنها سازگاري داشته باشد.

تحقيق شما به نقش دانشگاه ها نيز اشاره دارد. مي توانيد بيشتر در اين مورد توضيح دهيد؟

کامل ترين پروژه اي که روي آن کار مي کنم در مورد شناخت نقش دانشگاه ها در قسمت کار نوآورانه و تلاش براي شناخت مشکلات استفاده از تحقيقات و ايده هاي دانشگاهي است. فرضيه اي وجود دارد که مي گويد هر آنچه از دانشگاه ها بيرون مي آيد را به راحتي مي توان مورد استفاده قرار داد، چون همه چيز به صورت رسمي چاپ و منتشر مي شود. اما از طرف ديگر، بسياري افراد حرفه اي معترضند که آنچه از دانشگاه بيرون مي آيد قابل استفاده نيست.

من شواهدي يافته ام که نشان مي دهد دانش علمي توليد شده در دانشگاه ها با توجه به پتانسيلي که براي توليد تکنولوژي هاي جديد دارد، مورد استفاده قرار نمي گيرد. نمونه آن مقايسه اکتشافات موجود در دانشگاه ها با اکتشافات صورت گرفته در صنايع است که نتايج نشان مي دهد اکتشافات صنعتي بيشتر مورد استفاده قرار مي گيرند. واضح ترين توضيحي که براي اين موضوع وجود دارد اين است که همه دانشمندان به توسعه تکنولوژي علاقه مند نيستند. آنها بر تحقيقات علمي تمرکز مي کنند. بنابراين، حتي اگر موضوع جالبي وجود داشته باشد آن را دنبال نمي کنند، چون انگيزه اي براي آن ندارند و آن را وظيفه خود نمي دانند.

بديهي است که وقتي شرکتي چيزي را کشف مي کند يا ايده تازه اي دارد، بيشتر تمايل دارد از اين کشف يا ايده براي توليد تکنولوژي هاي جديد استفاده کند. اما موضوع جالب تر اين است که اگر شخص ثالثي بخواهد بر ايده اي سرمايه گذاري کند، بيشتر به ايده هاي تازه شرکت ها تمايل نشان مي دهد تا ايده ها و اکتشافات دانشگاهي.

چرا اين گونه است؟ آيا مشکل دانشگاه ها دسترسي به دانش مناسب است؟

نتايجي که ما به دست آورديم بيشتر کلي است تا اينکه قطعي و جامع باشد، اما فکر مي کنم همين موضوع راهي را براي تحقيقات آينده باز مي کند. يک دليل مساله آگاهي است. بسياري از کساني که ايده جديدي مطرح مي کنند، لزوما از مطالبي که در دانشگاه ها طرح مي شود ناآگاهند و بنابراين اين مي تواند بخشي از شکاف بين صنعت و دانشگاه باشد.

موضوع دوم مساله اعتماد است. بسياري از شرکت ها تلاش کرده اند ايده هاي جديدي را که در دانشگاه ها مطرح و منتشر مي شوند تجاري سازي کنند، اما در نهايت پروژه با شکست مواجه شده و اين موضوع باعث عدم اعتماد مي شود.

عامل سوم در مورد روش روي آوردن دانشگاهيان به اکتشافات و ايده هاي جديد است. آنها تلاش مي کنند بر تئوري متمرکز شوند و آنچه در ذهن خود دارند را به صورت علمي پيشرفت دهند. آنها به همين روش مقالات علمي خود را نيز منتشر مي کنند.

اما شرکت ها، حتي وقتي مقالات علمي مي نويسند، قصد ندارند فعاليت هاي علمي داشته باشند، بلکه فقط مي خواهند آن را عملي کنند. آنها مي خواهند تکنولوژي توليد کنند و براي آنها اهميتي ندارد که آن ايده چه مکانيزمي دارد. اين در حالي است که دانشمندان آکادميک لزوما به کارآيي داشتن ايده توجه نشان نمي دهند. به طور خلاصه، سه عامل آگاهي، اعتماد و روي آوردن به اکتشافات، باعث مي شود استفاده از دانشي که دانشگاهيان ايجاد مي کنند، دشوار باشد.

شما تحقيقاتي هم در زمينه همکاري و نو آوري انجام مي دهيد.

يکي از اصلي ترين دلايلي که باعث شد به اين موضوع علاقه نشان دهيم اين است که تحقيقات علمي در مورد همکاري بسيار مثبت بوده اند. مقالات زيادي در اين مورد نوشته شده که همکاري را به عنوان موضوعي جادويي در نظر مي گيرد که باعث مي شود افراد خلاق تر باشند. اما وقتي با دانشمندان مختلف صحبت کردم، هميشه از همکاري کردن رضايت نداشته اند. به نظر مي رسد مشکلات در واقعيت بيشتر جلوه مي کنند تا در تحقيق و مقاله و به همين دليل است که به اين حوزه علاقه مند شدم.

اولين رويکرد، زماني ايجاد شد که با يکي از دوستان زيست شناسم صحبت مي کردم و او اظهار کرد که همکاري براي او ناکارآمد بود و او زمان زيادي را در جلسات از دست مي دهد. سپس متوجه شدم يکي از دلايلي که افراد نسبت به همکاري خيلي خوش بين هستند اين است که بازدهي را با هم مقايسه مي کنند. يعني اگر شما بازدهي متوسط يک فرد را که تنها کار مي کند با بازدهي متوسط چند فرد که با هم کار مي کنند مقايسه کنيد، همواره به اين نتيجه مي رسيد که هر چه تعداد افراد بيشتر باشد، بازدهي بيشتر است.

من متوجه شدم در اين رويکرد مشکلي وجود دارد. وقتي ما بازدهي را مقايسه مي کنيم، ورودي آن را نمي سنجيم و مسلما يک گروه نويسنده سه نفره، دردسر ها، تلاش ها و صرف زمان بيشتري را متحمل مي شوند تا يک نويسنده تکي. به عبارت ديگر، رويکردي که ما داشتيم، چشم مان را به روي سنجش و شناخت هزينه هاي عمده همراه با همکاري بسته بود. در نتيجه، باعث مي شد نسبت به کار مشارکتي بسيار خوش بين باشيم. ريسکي که وجود دارد اين است که هميشه از افراد مي خواهيم با هم کار کنند، در حالي که اگر جداگانه کار مي کردند، ممکن بود به نتايج بهتري برسند.

هزينه مهم ديگري که به آن توجه نمي شود، مساله تخصيص اعتبار است. مساله تخصيص اعتبار به تازگي در فضاي تحقيق در مورد همکاري مطرح شده است. ما چيز زيادي در مورد اين موضوع نمي دانيم و بنابراين تحقيق تازه اي را با چند تن از همکارانم در مورد آن شروع کرده ام.

در اين تحقيق مي خواهيم بگوييم درست است که همکاري و کار گروهي به طور متوسط باعث افزايش کيفيت کار مي شود، اما از نظر بهره وري هزينه زيادي را تحميل مي کند.

با بررسي چگونگي تخصيص اعتبار به مسائل علمي، شواهدي (البته نه چندان جامع) يافتيم مبني بر اينکه افراد براي کارهاي مشارکتي پاداش مالي بيشتري دريافت مي کنند. بنابراين، مديران با در نظر گرفتن اين شرايط بايد بدانند که اگر مي خواهند به منظور افزايش خلاقيت کارمندان خود از کارهاي گروهي و مشارکتي استفاده کنند، از نظر کارآيي و تخصيص اعتبار بايد هزينه هاي بيشتري را مد نظر قرار دهند.