749282_386

اگر فردی علاقه مند به زیاد کارکردن هستید توصیه می کنیم تا اتفاقی برای سلامتی تان نیفتاده از عوارض این امر پیشگیری کنید و مانع ضرر و زیان رسیدن به بدنتان در اثر کار زیاد شوید

وقتی وین اوتز روانشناس آمریکایی، در سال 1999 درگذشت، روزنامه «نیویورک تایمز» سوگ نامه او را با اشاره به دو واقعیت آغاز کرد. اول اینکه او در کمال شگفتی، 57 کتاب نوشته بود. دوم اینکه (که احتمالا بی ربط به اولی هم نبود) او واژه «معتاد به کار» (workaholic) را ابداع کرد. این واژه حالا دیگر بین مردم رایج است ولی اوتز آن را اولین بار در مقاله ای در سال 1968 ابداع کرد و در همین مقاله اعتراف کرد که اعتیاد خودش به کار، بیماری مشابه اعتیاد به مواد مخدر است. او البته اعتراف کرد که اعتیاد به کار از نظر اجتماعی احترام بیشتری از می خوارگی دارد – و باعث می شود برای آدم یادنامه چاپ کنند.

دقیقا چه چیزی باعث می شود کسی را معتاد به کار بدانیم؟ هنوز تعریف پزشکی واحد و قابل قبولی وجود ندارد اما روانشناسان می کوشند بین کسانی که صرفا به حرفه شان متعهدند و معتادهای واقعی تمایز قائل شوند.

مقاله ای کلیدی در سال 1992 درباره چگونگی تشخیص این بیماری، نوشته شد که مشخص کرده بود این بیماران نه تنها بی اختیار و به شدت؛ که بدون اینکه لذت چندانی ببرند، کار می کنند. آزمایش های تشخیصی جدیدتر سعی دارند کسانی را جدا کنند که از جمله در دوره ای معین به شدت کار می کنند و سپس به کل از کار دست می کشند – مثل معتادان به قمار یا کوکایین.

با این که تعریف دقیق «اعتیاد به کار» هنوز خیلی معلوم نیست، پژوهش های مختلف سعی کرده اند آثار جسمی و عاطفی آن را مشخص کنند. این فهرست را که بیاوریم لابد یاد آگهی های ماهواره ای برای انواع قرص می افتید: پژوهش ها نشان می دهند که از جمله آثار آن مشکلات خواب، افزایش وزن، افزایش فشار خون، عصبیت و افسردگی است.

و تازه بعد می رسیم به اثر آن بر اعضای خانواده. شاید جای تعجب ندارد که همسران افراد «معتاد به کار» معمولا از نارضایتی از ازدواج شان می گویند. والدین «معتاد به کار» داشتن هم بد دردی است. پژوهشی در میان دانشجویان دوره لیسانس نشان می دهد که فرزندان «معتادان به کار» 72 درصد بیشتر از فرزندان «معتادان به الکل»، افسرده اند. آنها در ضمن سطوح شدیدتری از «والدین معکوس بودن» را تجربه می کنند: «مشاور خانواده»ها از این واژه برای آن دسته از دختران و پسران استفاده می کنند که چنانکه این پژوهش می گوید، «والدین والدین شان هستند و نیازهای خودشان را قربانی می کنند… تا به نیازها و خواست های عاطفی والدین یا دیگر اعضای خانواده شان رسیدگی کنند.»

چند نفر واقعا «معتاد به کار» هستند؟ یکی از بررسی های اخیر نشان می دهد حدود 10 درصد از بزرگسالان در آمریکا احتمالا به کار معتادند. این میزان در میان وکلا، پزشکان و روانپزشکان به 23 درصد می رسد اما تعداد کسانی که خودشان اعتراف می کنند «معتاد به کار» هستند، حالا چه واقعا باشند چه نباشند، حتی بیشتر است.

در سال 1998، 27 درصد مردم کانادا در «سرشماری عمومی اجتماعی» کشور گفتند که «معتاد به کار» هستند. از جمله 38 درصد از افراد با درآمد بالای 80 هزار دلار (حتی در میان افراد بی درآمد، 22 درصد خود را «معتاد به کار» نامیدند! احتمالا بعضی ها یا خانه دار یا دانشجوهای سرشلوغ بودند.)

البته این وضعیت شاید جذابیت اجتماعی خاصی هم دارد؛ چنانکه برایان رابینسون، روانشناس، یک بار گفت، «اعتیاد به کار» شاید «شیک و پیک ترین مشکل روانی» باشد.

در یکی از معدود پژوهش های اقتصادی در این باره، پژوهشگران دریافتند افراد تحصیلکرده و ثروتمند به طور متوسط بسیار بیشتر از افراد کم درآمد، بازنشستگی شان را به تاخیر می اندازند که می تواند نشانه ای عملی از «اعتیاد به کار» باشد. این تاخیر در بازنشستگی البته به این اصطلاح، معنای جدید «کار کردن تا سر حد مرگ» معنا می دهد. این مفهوم حداقل در ژاپن جای تعجب ندارد – ساعات طاقت فرسای کار در این کشور معمول است و مرگ از طریق کار مفرط حتی واژه خاص خودش را دارد (کارُشی).

دادگاه های این کشور حتی آن را به عنوان مبنایی برای شکایت درباره مرگ غیرقانونی به رسمیت می شناسند.

مجله روشن – شیوا دلداری: