images

استنباط مهم افسردگان این است که قبول ندارند خوشحالی واقعیتی خودجوش است که اگر احساس نشود حاکی از وجود مشکلی در آن هاست. در مقابل بر این باورند که خوشحالی امری است غیر خودجوش که نیاز به پرورش دارد. آنان قبول دارند که دیگران در اثر یک اتفاق خوب لذت خودجوش بیشتری را احساس می کنند ولی هم زمان بر این باورند که نشاط وضعیتی ناپایدار و گذرا دارد. انسان هنگامی که احساس شادمانی می کند نیازمند این است که خوشحالی خود را برای دیگران ابراز کند و زمانی که احساس غرور می کند لازم است به خود اجازه دهد که به آن احساسش ادامه دهد. اگر انسان دریابد که ابراز خوشحالی سبب دگرگونی یا زیاده روی در نشان دادن احساساتش نمی شود و برعکس می تواند مطمئن شود که هیجانات طبیعی درون ذهن او بالاخره و بدون هر گونه تلاشی حاکمیت را دوباره برقرار خواهند کرد. انسان ناچار بایستی با احساسات دردناک و ناکامی های دیرینه که همزمان با وقایع خوشحال کننده جلوه گر می شود بسازد و هر بار که این کار را انجام می دهد بخش بیشتری از وظیفه غبطه خواری خود را به انجام می رساند یعنی قوی تر می شود و زخم های دیرینه در برابر او ضعیف تر می شوند و اهمیت آن ها در سایه تجربیات نوین و فرصت بخش کمتر می شود.
نگرانی من این است که کاهش عوارض افسردگی که از مصرف دارو یا روان درمانی کوتاه مدت حاصل می شود به این اندازه محدود شود که به بیمار کمک کند تا به حدود کارآیی قبل از افسردگی خود برسد.

این مطلب توسط  مجله پزشکی دکتر سلام تهیه شده است. استفاده از آن فقط با ذکر منبع دکتر سلام(hiDoctor.ir) مجاز می باشد