13

آدلر یکی از بزرگترین نویسنده ها و روانشناسان دنیا در رابطه با حس حقارت نوشته های زیادی دارد. او بر این باور است که انسان این حس را از بدو تولد در خود دارد. حس حقارت تقریبا در تمام افراد وجود دارد ، بسیارند کسانی که با دیدن دیگر افراد حس بی کفایتی پیدا می کنند و نسبت به دیگران خود را کوچک و حقیر می بینند.

او دریافت که نگاه انسان به خود و یا به عبارت دیگر ارزشیابی خویش در غالب موارد حالتی منفی دارد. اما بجاست که ریشه های حقارت را برشماریم و به پیامدهای آن بپردازیم و در نهایت از خود بپرسیم که چگونه می توان برخوردی منطقی با آن داشت.

“ریشه های حقارت”

روابط والدین با فرزندان:

کودکانی که در محیطی پر از شماتت و نکوهش بزرگ شده اند از حس حقارتی عمیق رنج می برند. آنان به علت جملات سرزنش آمیز مداوم والدین، در این باور تثبیت شده اند که دیگر ارزشی ندارند. اعتقاد به بی ارزشی و عدم کفایت همچون بیماری سرطان به تمام ابعاد وجود فرد منتقل می شود وشخص حتی به هنگام بلوغ سنی و فکری باز بر این باورست که بی ارزش است. لازم به یادآوری است که گاه والدین می توانند با محبت افراط گونهٔ خود چنان محیط استریلی برای کودک بسازند که او هرگز مجال رویارویی با زندگی واقعی را نداشته باشد. در واقع محبت بیش از حد والدین چشمان کودک را بر حقایق زندگی می بندد و به کودک می قبولاند که دست یافتن به هر چیز، سخت ساده است. پر واضح است که به هنگام تجربه، چنین مدینهٔ فاضله ای فرو می پوشاد و شخص خود را کاملاً عاجز، ناتوان و حقیر می یابد.

بـاورهای غلط:

اگر ما “کسب قـدرت”، “داشتن ثروت” و “برخـورداری از تـوانایی” را ارزش قلمداد کنیم و زندگی خود را حول به دست آوردن آنها جهت دهیم، لاجرم در نرسیدن به چنین اهدافی احساس حقارت می کنیم. باید بدانیم که چنین ارزش هایی در واقع ضد ارزشند چون ریشه های حقارت و عدم کفایت را در ما تقویت می کنند.

گنـــاه:

مسیحیان بر این باورند که جدایی انسان از خدا و دور شدن از سرچشمهٔ محبت و فیض الهی عامل اصلی حقارت انسان است. انسان با نادیده گرفتن خدا، خود را از بزرگ ترین منبع لطف و تأیید جدا می سازد و در فضایی عاری از خدا تنها نظاره گر عدم کفایت خود در قیاس با دیگران می گردد.

الهیات غلط:

گـــاه مسیحیان به اشتباه می پندارند که هرچه بیشتر خود را در حضور خــدا محکوم و حقیر ببینند، خداوند از آنها خشنودتر می شود. آنان دائماً در حال بیان گناهان و بی کفایتی خود به خدا هستند. برای آنها خداوند همچون شخصی است که چوب تنبیه خود را مرتب بر سر آنان می کوبد، به خصوص هنگامی که نسبت به خود احساس خوبی دارند. دردناک تر آنکه آنان چنین رویکردی را عین فروتنی می دانند و حقارت خود را ارزش قلمداد می کنند. اما فروتنی با تحقیر خود هیچ همخوانی ندارد. فروتنی اتکا توام با شادی به خداست و نه محکوم کردن و محکوم دیدن غم انگیز خود در برابر خدا.

“تأثیرات حقارت”

انـزوا و احساس دوست نـداشتنی بـودن:

فـرد به علت حقارت می اندیشد که کسی مشتاق

ارتباط با او نیست و او دائم در حال تحمیل کردن خود به دیگران است.

احساس ضعف بسیــار:

شخصی کــه از حقارت رنج می برد حس ناتوانایی عمیقی دارد و

اعتماد به نفسش به شدت پایین است.

خلاقیت پایین:

حقارت اجازه نمی دهد که توانایی ها و استعدادهای شخص تجلی یابند.

گـرایش به حساسیت بالا و زودرنجی:

شخص حقارت زده مرتب از دیگران می رنجد زیرا

فکر می کند که آنها با رفتار و جملات خود در پی آزار او هستند. او جهان را محیطی ناامن می یابد که باید در برابر آن همیشه حالت دفاعی داشت.

عـدم بـاور تعریف و تمجید دیگران:

حقارت باوری نمی گذارد که ما تحسین دیگران را از

خود باور کنیم چرا که عمیقاً خود را بی ارزش می پنداریم.

همیشـه تسلیـم دیگران بودن:

حقارت باوری نمی گذارد که ما نظر خود را ابراز کنیم زیـرا

برای آن ارزشی قائل نیستیم.

“برخورد با حقارت”

نـگاه درست بـه خدا و تعمق در کلام او:

کتـاب مقدس بـه وضوح تعلیـم می دهـد کـه

خداوند پدر ماست. او همچون پدری سرشار از عشق و توجه و محبت با نگاهی مملو از تأیید به ما نظر دارد. داشتن دیدگاهی درست نسبت به چنین خدای مهربان و تجربهٔ محبت بی قید و شرط او بزرگ ترین پادزهر حقارت و درماندگی است.

نـگرش واقع بینـانه بـه خـود:

هیچ انسانی تنهـا مجموعـه ای از ضعف ها و نکات منفی

نیست. اگر ما خود را صرفاً ضعف و شکست می بینیم باید دیدگاه خود را با واقعیت منطبق سازیم. واقعیتی که نکات مثبت ما را نیز می بیند.

نیاز به مشاوره:

گاه نیاز داریم که با شخص آگاهی پیرامون حقارت خود سخن بگوییم

و گره های دوران کودکی و یا تجارب ناگوار خود را برای او باز گوییم. مشاوره ای درست به ما کمک می کند تا به اصلاح اطلاعات غلط دریافتی خود بپردازیم و شروعی تازه را تجربه کنیم.

نیـاز بـه تعلق گـروهی:

شخصی کـه درگیر حقارت است نمی تواند بر مشکل خود در انزوا و تنهایی غلبه یابد. او باید به جمعی متعلق باشد که در آن محبت و تشویق را تجربه کند. مسیحیان بر این باورند که کلیسا چنین فضایی را به وجود می آورد. فضایی که در آن محبت الهی سبب پذیرش دیگران و همچنین خودمان است.