2

اینکه افراد توانایی اداره زندگی شخصی و یا توانایی اداره یک گروه را داشته باشند ، مسئله ای است که بستگی به شرایط مختلف از قبیل توانایی های اکتسابی و نکات وراثتی دارد. یکی از مهم ترین نکات برای یک مدیر و رهبر خوب مسئله ی اعتماد به نفس است.

بر اساس تاریخ مطالعه ای که شماره فوریه ۲۰۰۷ در مجله «شخصیت و روان شناسی اجتماعی»، از انتشارات انجمن روان شناسی آمریکا ( APA )، درج گردیده است رهبران سازمانی که دارای اعتماد به نفس کم یا زیاد باشند از اثربخشی کمتری برخوردارند. این پژوهش نشان می دهد که اعتماد به نفس کمتر از حدّ یا بیش از حدّ، شایع ترین ضعف در بین رهبران بلندپرواز است.

دکتر دانیل امیس، استاد دانشکده بازرگانی دانشگاه کلمبیا و دکتر فرانسیس فلین، استاد دانشکده بازرگانی دانشگاه استنفورد، در یک سری مطالعات از کارگران خواستند که دیدگاه هایشان را درباره قوّت و ضعف رهبری همکارانشان بیان کنند. متداول ترین نقاط قوّت که ذکر گردیده بود شامل ویژگی های متعارف رهبری مانند هوش، انضباط فردی و جذبه بود.

امّا آنچه به عنوان متداول ترین نقاط ضعف بیان شده بود تعجب برانگیز بود زیرا نقطه مقابل نقاط قوت نبود. مشکلی که بسیار بیشتر از بقیه مشکل ها ذکر شده بود، «اعتماد به نفس» بود.

یکی از دلایل این یافته این است که بر خلاف جذبه که تنها هنگامی که کم باشد مشکل آفرین است، اعتماد به نفس هم کمبودش و هم زیاد بودنش هر دو مشکل ساز است. در یکی از مطالعاتی که توسط تیم پژوهشی امیس و فلین بر روی نزدیک به ۱۰۰۰ کارگر صورت گرفت، بیشترین صفتی که در بخش نقاط ضعف ذکر شد «اعتماد به نفس» بود که دو برابر صفت های بعدی نظیر «تمرکز»، «توانائی» و «اطمینان» بود.

در کلّ، بیش از نصف مواردی که به عنوان نقطه ضعف ذکر شده بود، ارتباط مستقیم با «اعتماد به نفس» داشت. از این میان، ۴۸ درصد به اعتماد به نفس کمتر از حدّ و بقیه به اعتماد به نفس بیش از حدش اشاره کرده بودند.

به گفته دکتر امیس: «اعتماد به نفس و جرأت در لیست نقطه ضعف های رهبری بر دیگر موارد غلبه داشت، هر چند در لیست نقاط قوت رهبری بسیار کمرنگ بود. به نظر می رسد هنگامی که رهبران از خصیصه اعتماد به نفس استفاده اشتباه کنند، خیلی زود به چشم همگان خواهد آمد ولی اگر از آن درست استفاده کنند به چشم نمی آید. این درست مثل نمک در سس سالاد است. اگر خیلی کم یا خیلی زیاد باشد، آدم به هیچ چیز دیگر جز آن توجه نمی کند ولی اگر به قدر کافی باشد، آنگاه متوجه سایر مزه ها خواهیم شد. به همین ترتیب است که رهبرانی که از خصیصه اعتماد به نفس در تصمیم گیری ها و اعمالشان به قدر کافی استفاده می کنند زیاد جلب توجه نمی کنند.»

امیس و فلیس پس از کشف این که اعتماد به نفس، چنین چالش عمده ای برای رهبران است، درصدد درک تأثیر منفی اعتماد به نفس زیاد و اعتماد به نفس کم برآمدند. آن ها دلایل مختلفی را در این زمینه ذکر کرده اند. از جمله این که: «رهبران بلند پروازی که اعتماد به نفس کمی داشته باشند نمی توانند به پای علائق شان بایستند و در رسیدن به اهداف ناکام می مانند. از سوی دیگر، افرادی که دارای اعتماد به نفس زیادی هستند غالباً غیرقابل تحمل می باشند. در نتیجه، با وجودی که ممکن است راهشان را باز کنند امّا روابط خود با افراد پیرامونی را خراب می کنند و به مررو زمان، هزینه های اجتماعی آنقدر زیاد می شود که نتایج به دست آمده را تضعیف می کند.»

به گفته امیس و فلیس، نتیجه پژوهش آن ها بدین معنی نیست که رهبران موفق باید در همه مواقع، حدّ متوسطی از اعتماد به نفس را به کار برند. بلکه رهبران موفق کسانی هستند که اعتماد به نفس آن ها به طور میانگین در حدّ متوسط باشد و بتوانند هرگاه که نیاز باشد اعتماد به نفس زیاد از خود بروز دهند و هرگاه که نیاز باشد رفتارشان را تعدیل کنند.