علت افسرده تر بودن زنان از مردان چیست؟

زنان موجودات عجیبی هستند، در این دنیای چر سر و صدا برای خود تنهایی هایی دارند که در آن چیزی بغیر از سکوت نیست. افسردگی در زنان بسیار شایع‌تر از مردان است، اما دلیل این مسئله چیست؟ همین ابتدا بگوییم که دلیلش این نیست که زندگی برای زنان سخت‌تر است! زندگی برای همه سخت است ولی این دلیل قانع کننده ای برای این همه اختلاف میان افسردگی این دو جنسیت نیست. در ادامه بررسی کاملی درباره ی این سوال داریم؛ با ما همراه باشید.

به گزارش دکتر سلام از فرادید، دکتر جس مارچزیک*: طبق پژوهشی که در ایالات متحده انجام شده، زنان دو برابر مردان در آنجا با افسردگی دست و پنجه نرم می‌کنند. آمار جالبی است و فکر کردن به آن ماجرا را جالب‌تر و البته مرموزتر هم می‌کند. حالا از این مسئله بگذریم؛ اینکه بدانیم زنان دو برابر مردان افسرده‌اند کافی نیست و مهم دلیل آن است.

دلایل این تفاوت چیست؟ کلینیک مایو چند توضیح ارائه می‌دهد و عنوان می‌کند که «تفاوت‌های جنسیتی» در دوران بلوغ ظاهر می‌شوند. به همین دلیل، بسیاری از توضیحات آن‌ها حول محور تغییراتی است که زنان (و نه مردان) در دوران تغییر در زندگی‌شان تجربه می‌کنند.

تفاوت‌های جنسیتی در دوران بلوغ و افسردگی
این تغییرات شامل مواردی نظیر تلاش برای بهتر عمل کردن در مدرسه، بحث با والدین، عدم شناخت تفاوت‌های جنسیتی، سندرم پیش از قاعدگی و عوامل مرتبط با بارداری است. عامل مهم دیگر در زندگی زنان دیدگاه اجتماعی نسبت به آن‌ها است که اساسا به زنان ضربه می‌زند. البته من شک دارم که این اطلاعات، داده‌های مناسبی برای شما باشد، زیرا شما یکی از دوستانتان را در خیابان دیده‌اید و می‌خواهید بدانید که او چرا افسرده است! همه می‌دانند که افسردگی حاصل اتفاقات منفی و استرس‌زا در زندگی است، بنابراین فکر می‌کنیم که شرایط زندگی به طور نامتناسب‌ بر روی زنان اثر منفی می‌گذارد.

گرچه این فرضیه منطقی به نظر می‌رسد، اما نتایج آن رضایت بخش نیست. در درجه اول، استرس و اتفاقات منفی زندگی در زنان نمی‌تواند (دو برابر؟) بیشتر از مردان باشد. نکته دوم، این فرضیه به ما کمک نمی‌کند تا تفاوت‌های شخصی را درک کنیم. بسیاری از مردم ممکن است شرایط منفی و استرس‌زا را تجربه کنند، اما قرار نیست همه آن‌ها افسرده شوند. همانطور که پیشتر گفتیم، درک بهتر حقایق مرتبط با پدیده افسردگی با پاسخ چرایی‌های آن بهتر صورت می‌گیرد. از این رو، بسیاری تمایل دارند که به سوالات ابتدایی پاسخ داده شود. مثلا اینکه چرا همه با افسردگی به اتفاقات تلخ زندگی واکنش نشان می‌دهند؛ افسردگی چه کارکرد انطباقی می‌تواند داشته باشد. اگر افسردگی پدیده‌ای عادی برای بسیاری است، ما باید آن عادی بودن را تغییر دهیم.

برای نمونه، یک موش مادر به ذهن بیاورید که بچه‌اش به دنیا آمده و حالا دچار افسردگی پس از زایمان شده است. علائم افسردگی چه ارزشی برای او خواهد داشت؟ آیا انرژی کم، عدم ابراز علاقه نسبت به اتفاقات روزمره زندگی و شاید خیال‌پردازی خودکشی می‌توانند حال او را بهتر کنند؟ اتفاقا این افکار باعث خواهد شد تا او مراقبت کمتری از بچه‌های خود کند. این اتفاق عجیب البته در انسان‌ها نیز وجود دارد.

یکی از قانع‌کننده‌ترین روایت‌های افسردگی
یکی از قانع‌کننده‌ترین روایت‌های افسردگی که خوانده‌ام این است: به مشکلی برخورده‌ام که به تنهایی قادر به حل آن نیستم. یک استراتژی ممکن این است که از افراد دیگری در جهان بخواهم تا به من کمک کنند. اما مشکل اینجا است که آن افراد همیشه انتظار مرا برآورده نمی‌کنند. اگر چنین باشد، تصمیم می‌گیرم که رفتار آن‌ها را تغییر دهم تا بلکه تشویق شوند و سرمایه‌گذاری بیشتری بر روی من انجام دهند. افسردگی از این بعد، کاملا منطبق با آن است.

مکانیسم‌های روانشناختی فردِ افسرده را بر آن می‌دارند تا به جامعه حمله کند. وقتی کارگران نمی‌توانند کارفرمای خود را مجاب به سرمایه‌گذاری بیشتر (احتمالا در شکل افزایش حقوق یا سود) کنند، آن‌ها گاها از کار خود دست کشیده تا شرایط بهتر شود. این کار هم برای کارگر و هم برای کارفرما هزینه‌بر است، بنابراین کارفرما سعی می‌کند تا تقاضای آن‌ها را برآورده کند تا اینکه کارگرانش دست از کار بکشند. افسردگی نیز شبیه چنین رفتاری است. افراد افسرده سعی می‌کنند از جامعه فاصله بگیرند – و خدماتشان به اطرافیانشان را متوقف کنند – تا اینکه افراد دیگر سرمایه‌گذاری بیشتری در آن‌ها کنند.

دو روش نشان دادن افسردگی: اعتصاب و خشونت
اعتصاب کردن (یا به عبارت بهتر، قطع همکاری با جامعه) تنها یکی از راه‌های ممکن برای مجاب کردن دیگران در راستای افزایش سرمایه‌گذاری‌شان نسبت به شما است.

روش دیگر خشونت است: اگر کسی به شکلی رفتار کرد که نشان می‌داد برای من زیاد ارزش قائل نیست، من می‌توانم با یک رفتار خشونت آمیز به آن‌ها نشان دهم که ارزیابی‌شان نسبت به من را تغییر دهند. دو نمونه ساده آن می‌تواند این باشد که در دفاع از خود به دیگری حمله کنید و یا پاچه مشتری را بگیرید! در حقیقت، این همان موردی است که سِل و همکاران (۲۰۱۱) در تعریف عصبانیت داشتند: اگر کسی درست به من ادای احترام نکرد، با خشونت می‌توانم نظرشان را نسبت به خودم تغییر دهم.

این رویکرد دو استراتژی می‌طلبد – افسردگی و عصبانیت – که هر دو مورد با مشکلی واحد دست و پنجه نرم می‌کنند. سوال این است که کدام استراتژی برای هر شخص و شرایط خاص او موثرتر خواهد بود. این مسئله خود به یک احتمال جالب دیگر فضا می‌دهد: ممکن است که تفاوت‌های جنسیتی مرتبط با افسردگی از این جهت وجود داشته باشد که استراتژی عصبانیت بیشتر در مردان جواب دهد و در سوی دیگر، استراتژی افسردگی نقش بسیار پررنگ‌تری در زنان داشته باشد.

این فرضیه هماهنگی بیشتری با مبحث “تفاوت‌های جنسیتی در دوران بلوغ” خواهد داشت، چرا که تفاوت جنسیتی قدرت در همان دوران آغاز خواهد شد. به عبارت بهتر، هم مردان و هم زنان باید مشکلات اجتماعی خود را برطرف کنند و هر یک به طرق مختلفی درصدد برطرف کردن آن‌ها برمی‌آید.

تفاوت‌های درون جنسیتی
این توضیح حتی برای تفاوت‌های درون جنسیتی نیز صدق می‌کند: مردان به خاطر دارا بودن قدرت فیزیکی بیشتر نسبت به زنان از استراتژی خشونت استفاده می‌کنند، اما همه مردان به اندازه هم قدرت ندارند. یک مرد با جثه کوچک در برابر مرد بزرگتر از خود نمی‌تواند پیروز شود. بنابراین مردانی که از جثه کوچکتری برخوردار هستند هم احتمالا از استراتژی افسردگی استفاده می‌کنند. آن‌ها می‌دانند که در دعوا با آن شخص شانس بسیار کمی دارند. شخص برتر اما از استراتژی عصبانیت استفاده می‌کند و در این کار موفق‌تر است. پژوهش انجام شده توسط هیگن و روزنستروم (۲۰۱۶) بخشی از این رویکرد را مورد بررسی قرار می‌دهد. آن‌ها تلاش کردند تا ببینند آیا قدرت بالاتنه زیاد می‌‎تواند مانع از افسردگی شود.

به همین منظور، آن‌ها داده‌های مربوط به ۴۰۰۰ نفر از ۱۸ تا ۶۰ سال را از سازمان «سلامت ملی و بررسی‌های تغذیه‌ای» جمع‌آوری کردند. آن‌ها برای برآورد قدرت بالاتنه افراد از نیروی دستشان استفاده کردند. آن‌ها سپس پرسشنامه‌هایی حاوی سوالات افسردگی، قد، وزن، موقعیت اجتماعی – اقتصادی، تعداد گلبول‌های سفید (برای سنجش سلامت) و معلولیت‌های فیزیکی را بین آن‌ها پخش کردند. این پژوهشگران پیش‌بینی کردند که: افسردگی حتی در صورت کنترل متغیرهای سن و جنسیت می‌تواند به شکلی منفی با قدرت دست در ارتباط باشد، این ارتباط در مردان قوی‌تر از زنان است، و پس کنترل متغیر سلامت فیزیکی، این ارتباط باز هم ادامه داشت. حدود ۹ درصد جامعه آماری به عنوان افسرده تلقی شده، و زنان مطابق انتظار بیشتر از مردان (حدود ۱٫۷ برابر بیشتر) دچار افسردگی هستند. جنسیت نیز به خودی خود به عنوان عاملی خوب برای افسردگی محسوب می‌شود.

قدرت بالاتنه نیز تاثیر زیادی داشت. در حمایت از فرضیه اول، قدرت بالاتر با افسردگی در ارتباط بود و متغیر جنسیت را کنار می‌گذاشت. در حقیقت، در صورت حذف متغیر نیرو، مردان کمی بیشتر از زنان با افسردگی مواجه می‌شدند، گرچه رقم آن محسوس نبود. پیش‌بینی دوم اما تایید نشد. نکته دیگر این است که مردان دارای قدرت بیشتر کمتر افکار خودکشی را در سر می‌پرورانند، اما زنان قوی‌تر بالعکس بودند. با توجه به اینکه خودکشی موفق در مردان بیشتر است، این مسئله جای تحقیق و بررسی بیشتری دارد.

نتیجه‌گیری
یافته این تحقیق و تحقیق دیگر توسط سل و همکاران (۲۰۰۹) – که در آن مردان (و نه زنان) قدرتمندتر در زمان کمتری عصبانیت خود را نشان داده و در درگیری‌های فیزیکی موفق‌تر هستند – نشان می‌دهد که زنان به شکلی ناخودآگاه تمایل دارند تا از استراتژی افسردگی به جای عصبانیت و خشونت برای تعامل با جامعه استفاده کنند. این در حالی است که عکس آن برای مردان صدق می‌کند.

در واقع هم افسردگی و هم عصبانیت از طریق مخالفت تحریک می‌‎شوند. این اتفاق چه در بعد شخصی و چه در بعد اجتماعی به عنوان یک واکنش محسوب می‌شود. پژوهشگران همچنین معتقدند که این ارتباط یک پیوند پویا است و نه معادله ساده‌ای چون «قدرت بیشتر = افسردگی کمتر.» البته عوامل دیگر که با قدرت فیزیکی و سلامت – مانند میزان جذابیت – در ارتباطند نیز می‌توانند بر روی رابطه قدرت و افسردگی نقش داشته باشند، اما از آنجایی که این موارد مستقیما از طریق داده‌ها به دست نمی‌آیند، میزان و ماهیت چنین عواملی را باید تخمین زد.

نکته‌ای که در مورد این فرضیه انطباقی بیش از موارد دیگر برایم متقاعدکننده بود – علاوه بر پژوهش‌های انجام شده – این بود که چندین تئوری موجود در مورد افسردگی نمی‌تواند پیش‌بینی‌های صورت گرفته توسط هیگن و روزنستروم (۲۰۱۶) را پاسخ دهند. برای نمونه، مدعیان این بحث که «افراد افسرده دید دقیق‌تری به جهان دارند» نمی‌توانند بگویند که چرا افرادی که دید دقیق‌تری به اوضاع جهان دارند از بالاتنه ضعیف‌تری برخوردارند (آن‌‎ها حتی شاید بخواهند پاسخ دهند که چرا افراد افسرده نمی‌توانند جهان را به شکل دقیق‌تری درک کنند.) از طرف دیگر، یک فرضیه انطباقی موثر می‌تواند ما را در جستجو و درک دلایل افسردگی یاری رساند.

منبع: فرادید