17

ترس یک حس عادی است که از زمان تولد در فرد وجود دارد. این حس در بسیاری از اوقات برای افراد مفید است و آنها را از خطر باز می دارد. اما باید توجه داشت که حس ترس همیشه عادی نیست و گاهی اوقات ممکن است برای فرد دردسر ساز باشد.

خیلی از ترس هایی که میان بزرگسالان و مردم جامعه می بینیم، ریشه در تجربه های دوره کودکی شان دارد؛ ترس از دست دادن ارتباطی که با دوستان و دیگران دارند…

 

ترس از صحبت در جمع و ترس های مختلف دیگر. بیشتر والدین با انکار هیجانی ترس یا به کار بردن جمله هایی مانند تو مرد شدی، تو بزرگ شدی، خجالت داره از فلان چیز بترسی و… این حس بد را به کودک القا می کنند که از هیجان های منفی خود بدش بیاید و آنها را سرکوب کند. بعضی از والدین هم با شیوه های اشتباه تربیتی، زمینه های ایجاد ترس و ریشه دار شدن آن را در کودک به وجود می آورند. مادری که به کودک خود می گوید: «فلان رفتار را بکنی دوستت ندارم، میذارمت می رم مامان یکی دیگه می شم!» پدری که سعی دارد با ترساندن کودک از آقای پیری که مشغول نظافت پارک است یا دارد زباله ها را می برد او را وادار کند به قواعد تربیتی عمل کند مثلا به جای اینکه بگوید: «زمان تفریح تمام شده یک بار دیگه سرسره بازی کن و برویم.»، می گوید: «ببین من دارم می رم، الان آقاهه میاد می بردت!» نادانسته به جای بهره گرفتن از اصول صحیح تربیتی، با شیوه های ترساندن کودک را مجبور می کنند رفتار درست را انجام دهد. ترساندن کودک از آمپول و دکتر هم مثال دیگری از این دست است.

در همه این موارد، کودک مدام ترس دارد مبادا ارتباطش با مادر یا پدر قطع شود. مبادا مادرش تنهایش بگذارد و… این حس بد باعث می شود مدام به مادر بچسبد. والدین در واقع ندانسته بچه را مورد آزار هیجانی قرار می دهند که آثار پایدار این ترس باعث می شود وارد هر ارتباطی که می شود، نگران قطع آن باشد. این بچه ها تا سال های سال از قطع ارتباط با مادر می ترسند.

اگر زمینه های اضطرابی هم در کودک وجود داشته باشد و آن را به ارث برده باشد، ترس از جدایی مادر به شکل دیگری تغییر می کند و او مدام ترس از بیمار شدن والدین و از دست دادن آنها را خواهدداشت. حتی ممکن است مدام به نشانگر بنزین نگاه کند و مضطرب باشد: «بابا! عقربه اومد پایین نکنه بنزین تموم شه!»، «مامان! کلید جا مانده»، «صبر کن مامان من یه وسیله ای جا گذاشتم، نکنه بری من جا بمونم.» و مادامی که می رود به اتاقش و برمی گردد، با صدای بلند می خواهد او را تنها رها نکنید. بیشتر این ترس ها با اصلاح شیوه تربیتی در همان کودکی یا به وجود نمی آیند یا قابل درمان هستند. هدف ما باید جلوگیری از ریشه دار شدنشان باشد. به صورت یک قانون کلی، برای اینکه بدانید کدام ترس در کودک شما طبیعی و کدام غیرطبیعی است، باید ببینید آیا این ترس دوره ای است یا مدام وجود دارد و باعث افت عملکرد او و تداخل با زندگی اش شده یا نه.

اگر ترس کودک از چیزی تازه به وجود آمده، دنبال علت بگردید و عامل آن را حذف یا کمرنگ کنید. مثلا وقتی بچه می گوید: «به اتاقم نمی رم، اونجا هیولا ست.» یا «زیرتختم حیوانی وجود دارد.» اولین واکنش شما باید حس همدلی و حمایت باشد. درک اینکه او از چیزی ترسیده، مهم است. بدون اینکه عکس العمل آنچنانی و بیش از حد نشان دهید، با آرامش و خونسردی و بدون مسخره کردنش بگویید: «بیا برویم ببینیم چی تو رو ترسونده!» دنبال دلیل ترس بگردید. مثلا اگر عروسکی روی دیوار سایه انداخته و باد کولر تکانش می دهد و درست شبیه هیولا شده، آن را بردارید. پرده اتاق را بکشید که نور چراغ خیابان سایه درست نکند و… اگر این ترس ها همچنان با عملکرد مناسب شما ادامه داشت، باید برای ارزیابی بیشتر، کودک را نزد روان پزشک ببرید.

با شروع حساسیت زدایی تدریجی به وسیله درمانگر، مشکل آرام آرام حل می شود. فراموش نکنید که ترس های طبیعی کودک را نه نادیده بگیرید و نه بیش از حد واکنش نشان دهید. مسخره کردن و بیان جمله های تحقیرآمیز هم درست نیست مثل: «عجب بچه ترسویی!» و همچنین همدردی بیش از حد درست نیست: «بیا بغلم عزیزم! الهی بمیرم اون گربه رو دیدی ترسیدی!» چون شما با این حمایت افراطی، تصویر خطرناکی از گربه در ذهن کودک ایجاد می کنید. حتما با حمایت صحیح بچه، علت ترس را بشناسید و رفع کنید (مثال هیولا) و به رفتارهای جسورانه کودک پاداش بدهید و تحسینش کنید: «علی امروز واسه گربه تو حیاط دست تکان داد. بپر بغل بابا!» این کار باعث تقویت رفتار او می شود. بد نیست با کودک درباره ترسش حرف بزنید یا خودتان بسنجید دقیقا از چه سگی می ترسد و از صفر تا ۱۰ به ترسش چند می دهید؟ با این شیوه در حساسیت زدایی تدریجی می توان پیشرفت ها را دید و تحسین کرد: «بیا نقاشی سگ بکشیم. حالا به نقاشی ات دست بزن.» در قدم بعد اسباب بازی سگ پشمالو بخریم. در قدم بعد باید از دور به سگ نگاه کنیم. نگویید ترس نداره، بگویید ببین کاری باهاش نداشته باشیم بهمون نمی پره و همین طور پیش برویم. لزومی ندارد او به نقطه ای برسد که سگی را نوازش کند. همین که با دیدن آن و عبور از کنارش نترسد و زندگی عادی جریان داشته باشد، کافی است.