3

همه ی والدین دوست دارند که کودکشان باهوش باشد و از نظر مغزی رشد کامل را داشته باشد. اما عده ی کمی از خانواده ها ، راه های پرورش مغز کودک را به درستی می دانند. یکی از مسائل مهم در رشد مغز کودک ، محبت کردن به اوست.

به گزارش پایگاه اینترنتی مجله علمی “روانکاوی” آلمان، به هنگامیکه دانشمندان کودکان یتیم یک کشور اروپای شرقی را مورد مطالعه قرار دادند، در مغز آنها “حفره سیاهی” یافتند که طبیعتا باید”‪Kortex‬ ‪ “orbitofrontale‬ باشد. این همان بخش از مغز است که مسوولیت رشد و تحول در درک احساس و ساخت، عملکرد و هضم عواطف، تجربه زیبایی و لذت، لیاقت و هنر رفتار و برخورد عاقلانه با دیگران را برعهده دارد.

پژوهش های علم اعصاب و تحقیقات بیوشیمی با کمک و کاربرد تکنیک پویشگری مغز و مطالعات برش های آن، ثابت کرده اند که سیستم اعصاب نه تنها به تحریکات عواطفی عکس العمل نشان می دهد، بلکه در اساس شکل می گیرد

مغز یک نوزاد هنوز به خوبی شکل نگرفته و بدون ساختار است و برای رشد و تحول خود به تحریک نیاز دارد، نه تنها به تحریکات محسوس و شناختی در اشکال و انحاء گوناگون مثل بازیها، رنگها یا موزیک، بلکه به برخوردها و رفتارهای محبت آمیز نیز محتاج است لبخند، تماس چشمها و وجود یک غمخوار و پرستار سبب آرامش و آسودگی خاطر و همزمان نیز ترشح هورمونهایی در ‪می گردد یعنی در آن بخشی از مغز که در همان سالهای نخستین شکل می گیرد و در پختگی رشد و تحول رفتار اجتماعی سرنوشت ساز است.

هر چه روابط و تاثیرات متقابل مثبت بیشتری بوقوع بپیوندد، اتصالات و شبکه های بهتر و بیشتری در این بخش ایجاد می گردد. بدین ترتیب، نظریه پیوند “جان بوولبی” که گهگاه مورد تردید قرار می گرفت بوسیله پژوهش های بیولوژیکی تایید شد.

نظریه بوولبی می گوید، رشد و تحول یک کودک از طریق تجربه پیوندها و دلبستگیهای دوران کودکی به نحو مثبت و یا به گونه ای منفی تحت تاثیر قرار می گیرد.

یکی از مطالعات انجام شده در دانشگاه “ویسکونسین” آمریکا نشان داد که نحوه و چگونگی عکس العمل یک فرد در مقابل فشارهای روحی در سنین کودکی تعیین می شود.نوزادانی که با مادران تحت فشار روحی یا افسردگی بزرگ می شدند، بعدها بیشتر از حد متوسط آسیب پذیر بودند. اینها در مواقع سخت و پیچیده با ترشح شدید هورمونهای فشار عکس العمل نشان می دهند. جالب توجه اینجا است که کودکانی که در سنین بالاتر مادران خویش را افسرده تجربه می کردند، از عکس العمل شدید مشابهی برخوردار نبودند.

بنابراین خاطرات بد اولیه نه تنها رفتار را نقش می دهد بلکه بر طبق علوم و شناختهای جدید، عکس العملهای الگویی فیزیولوژیکی مغز را که تعیین کننده چگونگی برخورد و رفتار ما با احساسات و دیگر اشخاص هستند، نیز تحت تاثیر قرار می دهند. بر اساس اکتشافات جدید، این پرسش در ظاهر ساده که آیا باید نوزاد عاجز گریان را در بغل گرفت و آرام کرد، دیگر به استیل تربیتی مربوط نمی شود.

واقعیت غیر قابل بحث آن است که نوزادان خود قادر به از میان بردن فشارهای روحی و احساسی خویش نیستند، آنها به هنگام هیجان و برآشفتگی، قدرت تغییر خودآگاه و انحراف ذهن خویش را ندارند. در این موقعیت “هیپوتالاموس” موادی را بعنوان علامت تولید می کند که باعث ترشح هورمن فشار “کورتیزول” می گردد.

در سالهای پس از دوران کودکی، مغز در مواقع سختی و فشار یا با تولید بیش از حد هورمون که نتیجه آن بروز ترس و افسردگی است و یا با تولید کمتر از حد لازم که نتیجه آن سردی عواطف و بروز خشونت است، عکس العمل نشان می دهد. نتیجه گیری از این شناختهای جدید علمی تنها چنین می تواند باشد که نوزاد در سالهای اولیه زندگیش به فردی نیازمند است که برایش شناخته شده باشد، فردی که حال و احوال نوزاد را درک کند، فردی که به وی لبخند بزند و با محبت و مهربانی رفتار کند.

خانم “سو گرهاردت” متخصص روان درمانی تردید دارد که پرورش و تربیت نوزاد توسط افراد غریبه بتواند این کیفیت پرورشی را بوجود آورد. وی می گوید: در کودکان کم سنی که توسط غریبه ها پرورش می یابند، احتمالا این کمبود تجربه که وجود و مفهوم خاصی برای دیگری داشته باشد، وجود دارد. “آنها می آموزند که باید در انتظار علاقه و توجه دیگران باقی بماند” والدین نیز در سالهای نخستین نیاز به حمایت دیگران دارند، مثلا در صورت وجود مشکلات با کودک به کمکهای روان درمانی یا به موسسات اجتماعی و گروهها و همدردان مشترک احتیاج دارند تا به این وسیله بتوانند از تنهایی و ایزوله شدن خود جلوگیری نمایند.