OLYMPUS DIGITAL CAMERA

در صورتی که دچار یک اختلال روانی شده اید و طی ارزیابی هایی ، خود از پس درمان آن بر نمی آیید باید نزد پزشک روانشناس بروید. اما پزشک زمانی می تواند شما  را درمان کند که خود شما نیز در درمان خود او را یاری کنید.

روان شناسان معمولاً از نخستین جلسه به بیمارانشان توضیح می دهند که روان درمانی شبیه فرایندهای قضایی و قانونی نیست که در پی کشف حقایق از زیر زبان متهم باشد. فرایند روان درمانی مستلزم یادگیری صداقت داشتن است و از طریق این صداقت، «حقایق» خود را آشکار خواهند کرد. این بدان معنی است که روان درمانگر و بیمار باید هر دو یاد بگیرند که با یکدیگر صادق باشند و همچنین بدین معنی است که بیمار باید یاد بگیرد که با خودش نیز صادق باشد.

 

 

صداقت در جلسات روان درمانی حرفه ای

این «صداقت» مستلزم یادگیری چگونگی بیان آزادانه افکار و تمایلات درونی، از طریق کنار گذاشتن تمام محظورات اخلاقی و سازوکارهای دفاعی روان شناختی است. و برای این منظور، شما باید در وهله اول، آمادگی کنار آمدن با دردهای هیجانی که باعث به وجود آمدن این سازوکارهای دفاعی شده اند را داشته باشید. البته منشاء این دردها به تعاملات با پدر و مادر و سایر تعاملات اجتماعی در دوران کودکی باز می گردد و همان طور که شما به مواجه شدن با این احساسات دردناک طی تعاملات اجتماعی خود در دوران بزرگسالی ادامه داده اید، با چنین احساساتی در نتیجه تعاملات بین خود و روان درمانگر نیز مواجه خواهید شد. این جوهره روابط روان درمانی است. شما در روان درمانی مستقیماً با دردهایتان روبرو می شوید، بدون آن که از آن ها فرار کنید. در نتیجه، می توانید آن ها را بهبود بخشید و یا تغییر شکل دهید.

اغلب افراد هنگامی که برای روان درمانی مراجعه می کنند، بخشی از زندگی درونیشان در هاله ای از تاریکی و پنهان کاری پیچیده شده است. و هشیارانه یا ناهشیارانه، تمام تلاششان را می کنند تا این واقعیات را از روان درمانگر پنهان کنند و خود را به بهترین شکل به او نشان دهند.

معمولاً حتی به فکر آن ها هم نمی رسد که باید به صحبت درباره تخیلات ناراحت کننده یا خجالت آوری که در گوشه های تاریک ذهنشان وجود دارد بپردازند. و نیز به فکرشان نمی رسد که باید درباره واکنش های هیجانی شان نسبت به روان درمانگر و خود فرایند روان درمانی حرف بزنند.

امّا سرانجام، برخی رویدادهای اتفاقی در حین روان درمانی باعث خواهد شد تا فرد به طور عمیقی با رازهای پنهانش روبرو گردد و از آن پس، نور روشنایی بر همه چیز تابیده خواهد شد. و چنانچه روان درمانگر به کارش وارد باشد، این زمانی است که روان درمانی واقعی آغاز می گردد. امّا اگر این رو در رویی اتفاق نیافتد یا فرد بخواهد از آن فرار کند، همه چیز دوباره به باتلاق ترس ها و رازهای ناهشیار باز می گردد.

همه ما در واقع با تجربه های انکار شده بزرگ شده ایم. بسیاری از حوادث خانوادگی وجود داشته اند که ما آن ها را از دیگران، و حتی خودمان، پنهان نگاه داشته ایم و این پنهان کاری به سرعت به درماندگی یا بیماری ذهنی می انجامد. نکته ناراحت کننده این است که این انکار به جلسات روان درمانی نیز کشیده می شود.

 

 

دروغگویی

یکبار من به جایگاه شهود در دادگاه فراخوانده شدم. وکیل مدافع از من که روان شناس بودم درباره «جعبه سیاه» ذهن افراد سوال کرد. من دیدگاهم در مورد ذهن ناهشیار را توضیح دادم و گفتم به دلیل آن که همه ما تحت تاثیر تمایلات ناهشیارمان قرار داریم، هیچکس نمی تواند آن گونه که سیستم قضایی تعریف کرده است، «حقیقت را بگوید» و بعد گفتم که از نظر من شهادت یک افسر پلیس را هم نمی توان واقعیت انگاشت زیرا افسران پلیس هم برای حفظ خود دروغ می گویند. همهمه در سالن دادگاه به راه افتاد.

سپس در حالی که به دادستان نگاه می کردم ادامه دادم: حتی وکلا هم برای پیشبرد موقعیت شغلی خود دروغ می گویند. بعد نگاهم را به طرف قاضی دادگاه برگرداندم و گفتم: حتی قضات نیز در صورتی که به نفعشان باشد دروغ می گویند. در این هنگام، سکوت در سالن دادگاه برقرار شد.

وکیل مدافع متهم در حالی که لبخندی بر لب داشت از من پرسید: حتی خود شما هم دروغ می گوئید؟ من پاسخ دادم: بله، حتی من هم دروغ می گویم. در اینجا بود که دادستان از من خواست جایگاه شهود را ترک کنم.

و نکته همین جاست. همه ما دروغگو و ریاکار هستیم و همه ما برای خودمان بهانه می تراشیم. در سیستم قضایی و سیاسی ما «حقیقت» چیزی بیش از آنچه در یک لحظه برای باور کردن برمی گزینیم نیست. فرهنگ ما تماماً فریبکاری است امّا هیچکس نمی خواهد این واقعیت را بپذیرد.

در حال حاضر، اگر شما یک نفر را دروغگو خطاب کنید، یکی از دو پاسخ زیر را دریافت خواهید کرد: اگر شخص، آدم عاقلی باشد، خواهد گفت: «بله، می دانم.» این فرد با آگاهی از میزان انگیزه های ناهشیارش این امکان را دارد تا خود را از غرور تهی سازد و به حقیقت نزدیک تر گردد. امّا افرادی که از نظر روان شناختی ناآگاه هستند، سازوکارهای دفاعیشان فعال می شود و با عصبانیت به شما پرخاش خواهند کرد. و نکته تاسف بار این است که افراد هنگامی که از خود در مقابل واقعیت دروغگویی ها و ریاکاری هایشان دفاع می کنند، دروغگوتر و ریاکارتر می شوند.

 

 

دروغ گفتن

تا آنجا که به روان شناسی (ذهن) ناهشیار مربوط است، دروغگویی یکی از واقعیت های زندگی است. اما عمل «دروغ گفتن» به کلّی چیز دیگری است. وقتی شخصی دروغ می گوید، تلاش آگاهانه و هشیارانه ای برای گمراه کردن فرد دیگری به عمل می آورد و این فریبکاری، از نظر روان شناسی، نوعی عمل پرخاشگرانه است.

این پرخاشگری برآمده از دو انگیزه ناهشیار و مرتبط با هم است، یکی درباره «ندانستن» و دیگری درباره چیزی که «می دانید».

نخستین انگیزه، تمایل به سرپوش گذاشتن بر کمبودهاست. یعنی، هنگامی که دیگران، به ویژه پدر و مادر فرد، به طور مداوم در آموزش چگونگی «کارکرد» جهان (هم از نظر مکانیکی و هم از نظر هیجانی)، به شیوه ای دلسوزانه و عاقلانه، به او ناکام می مانند، احساس بی کفایتی و حقارت به آسانی در فرد رشد می کند. فرد، شرمنده از چیزهایی که نمی داند، می خواهد این احساس دردناک را به گونه ای پنهان کند.

انگیزه دوم، ناشی از دانستن این است که یکنفر به نوعی باعث ناکامی شما شده است. اگر به پدر و مادرتان دروغ می گویید به خاطر این است که از ته قلبتان می دانید که آن ها امنیت خانوادگی مورد نیازتان را تأمین نمی کنند. اگر به معلم یا رئیستان دروغ می گویید به خاطر این است که می دانید آن ها حق مورد انتظار شما را نمی دهند. اگر به دوستانتان دروغ می گویید به خاطر این است که می دانید آن ها آنچه می خواهید (همدردی، عاطفه یا هر چیز دیگر) را به شما نمی دهند.

بنابراین، در یک جنگ روان شناختی، دروغ های شما به مثابه اسلحه ای است برای آسیب رساندن به کسانی که شما را ناراحت کرده اند. یعنی هنگامی که فردی به طور جدّی شما را تهدید می کند، شما احساس ناراحتی، شرم و ترس می کنید. آنگاه، به عنوان یک پاسخ خشمگینانه، برای پنهان کردن این احساس، دروغ می گویید.

حتی یک دروغگوی بیمارگون نیز در ته قلبش تمایل به خوبی و صداقت دارد امّا به دلیل زخم های دردناک هیجانی، تصوّر می کند که دنیا هرگز دردهای او را به رسمیت نشناخته یا نخواهد شناخت. و در نتیجه او برای پنهان کردن آن دردها از خودش، تمام دروغ هایی که می تواند را به هم می بافد تا به سوی دنیا پرتاب کند. متاسفانه این دروغ های او همانقدر که دیگران را ناراحت می کند، در نهایت، خودش را نیز ناراحت خواهد کرد.

 

 

ترس از صداقت

بسیاری از افراد در مقابل ایده صداقت هیجانی، از ترس پیامدهای اجتماعی آن، مقاومت می کنند. مثلاً می گویند: «اگر من با دیگران صادق باشم، آن ها مرا طرد می کنند و من محبت و عشق آن ها را از دست خواهم داد.» تنها حرفی که در پاسخ به این اظهار نظر می توان گفت این است که اگر دیگران به خاطر صداقتتان شما را طرد می کنند، مطمئن باشید که محبت آن ها به درد شما نمی خورد. آن چیزی که می ترسید بر اثر صداقت داشتن از دست بدهید، تصوّر و خیال عشق و محبّت دیگران است. بدین ترتیب، با صداقت داشتنتان چیزی را از دست نمی دهید زیرا هم اکنون نیز آن را در اختیار ندارید. به این موضوع فکر کنید.

 

 

چهار گام تا صداقت روان شناختی

فرایند روان شناختی لازم برای نیل به مرحله صداقت شامل کم و بیش چهار مرحله است:

۱) شما باید درک کنید که دارای هیجانات هم خوشایند و هم ناخوشایند هستید و باید یاد بگیرید که چگونه آن ها را تشخیص دهید و چگونه آن ها را بنامید.

۲) شما باید درک کنید که مدت هاست از سازوکارهای روان شناختی ناهشیار برای بیرون راندن هیجانات ناخوشایندی که از دوران کودکی به شما آسیب رسانده اند از ذهن آگاه و هشیار خود استفاده کرده اید.

۳) شما باید درک کنید که «گذشته» به حیات خود در «حال» ادامه می دهد. یعنی هنگامی که هم اکنون دچار تحریک هیجانی می شوید، به طور ناخودآگاه و ناهشیار به آن برحسب سازوکارهای دفاعی روان شناختی قدیمی خود پاسخ می دهید.

بنابراین، همان طور که ملاحظه می کنید، تمام هیجانات ناخوشایندی که در طول زندگی از ذهن آگاه و هشیار خود دور نگاه داشته اید، علّت پنهان تمام مسائل و مشکلاتی که در طول زندگی با آن روبرو بوده اید بوده اند.

به این جهت، شما باید گذشته خود را به دقت مورد بررسی قرار دهید تا ارتباط آگاهانه و روشنی بین هیجانات سرکوب شده و مشکلات رفتاری کنونی خود پیدا کنید. این بررسی به شما نشان خواهد داد که چگونه زندگی شما، تاکنون، عمدتاً توسط تکرار ناخودآگاه تعارضات هیجانی قدیمی، کنترل شده است.

۴) با انجام گام های قبلی به نحوی که تشخیص چگونگی ادامه حیات «گذشته» در «حال» برایتان آسان شده باشد، اکنون باید تلاش آگاهانه ای برای مقاومت در مقابل وسوسه در افتادن به الگوهای دفاعی قبلی به عمل آورید و سعی کنید رفتارهای جدید و متفاوتی نسبت به گذشته از خود بروز دهید.

سخت ترین قسمت کار همین جاست. مواظب باشید اشتباه نکنید.

نکته اساسی اینجاست که به خود آموزش دهید که برای تحمل دردهای هیجانی خود، تصمیمات آگاهانه بگیرید، بدون خشم یا قربانی کردن این و آن، بلکه با بخشش. ما در تمام لحظاتی که با مشکل روبرو می شویم، مثل یک کودک هراسان و ترسان، به نخستین چیزی که فکر می کنیم حفظ غرور و منیت خودمان است. امّا اکنون شما باید به طور آزادانه و ارادی، آن غرور را کنار بگذارید.

توجه کنید که اگر چهار مرحله بالا را پشت سر نگذارید، تقریباً غیرممکن است که زندگی صادقانه ای را تجربه کنید. شما نمی توانید تعاملات صادقانه و معنی دار با دیگران داشته باشید در حالی که همچنان به سازوکارهای دفاعی روان شناختی که از شما در برابر هر دردی محافظت می کردند، آویزان بمانید.