1379507070-rebellious
چرا کودکم زورگویی میکند ؟و دلیل این لجبازی و خودرای بودن وی چیست و منشا پیدایش این رفتارهای منفی کودکانه کجاست؟

در دهه شصت میلادی، مشکلات رفتاری و سلامت ذهنی بچه ها و نوجوانان به شکل هشدار دهنده ای رو به افزایش گذاشته و تا امروز ادامه پیدا کرده است. در دهه هفتاد میلادی، یکی از اساتید دانشگاهی من این تئوری را برای شیوع این پدیده مطرح کرد: وقتی والدین در نشان دادن اختیار کامل خود در تربیت فرزندان شکست می خورند، آنها در متقاعد کردن بچه هایشان در اینکه قادر به تضمین امنیت خود هستند هم ناکام می شوند.
دنیای کنونی تهدید آمیز به نظر می رسد و این عدم اطمینان بچه ها بیشتر خودش را به شکل افسردگی، اضطراب یا حتی عصیانگری نشان می دهد. بدون تردید در این دوره و زمانه عصیانگری بچه ها از زمانیکه من دانشگاه می رفتم افزایش قابل توجهی پیدا کرده است. در آن زمان بچه های عصیانگر یک مورد نادر در جامعه محسوب می شدند. به عنوان مثال من به دبیرستانی درحومه شیکاگو در اوایل دهه شصت میلادی می رفتم. ما بچه ها با هم دعوا می کردیم و درگیر می شدیم ولی اصلا به یاد ندارم که هیچ یک از ما به معلم خود توهینی کرده یا او را تهدید کرده باشیم. مشکلی که امروز در دبیرستانها کاملا مرسوم و رایج است. و من فقط به حافظه ام اتکا نمی کنم. وقتی از آدم های نسل خودم سوال می کنم که آیا چنین بچه های عصیانگری از آن دوره به یاد دارند یا نه جواب آنها همیشه منفی بوده است. و این درحالی است که هر یک از ما در مناطق مختلف بزرگ شده ایم. آیا مشکلات ذهنی بچه ها از سال 1960 افزایش پیدا کرده است؟ مسلما همین طور است. نرخ خودکشی نوجوانان، نشانه بارز افسردگی و اضطراب آنهاست که در پنجاه سال اخیر رشد قابل توجهی داشته است. خیلی از روانشناسان اصرار دارند که عصیانگری در نوجوانان امری کاملا طبیعی است. ولی چه ازنظر تاریخی و چه از لحاظ فرهنگی چنین فرضیه ای را نمی توان ثابت شده تلقی کرد.
اتفاقی نیست که این عادت های هشدار دهنده زمانی شروع شد که بحث «فرزند محوری» و «خانواده دموکرات» در دهه شصت میلادی به شکل وسیعی از سوی مراکز درمان ذهنی تبلیغ شدند. حتی پرفروش ترین کتابهای روانشناسی نظیر «آموزش های موثر والدین» متعلق به توماس گوردون گفتند که والدین هیچ حقی در اجرای اختیار و تصمیم نهایی خود در زندگی بچه ندارند. در نتیجه خیلی از خانواده ها بچه هایشان را به کانون توجه خانواده تبدیل کرده و به جای اعمال رهبری صحیح درخانه به ایجاد رابطه صمیمانه و نزدیک با آنها روی آوردند. و از آنجا که اختیار آنها در خانه ناکافی بود، موارد زیادی از اضطراب، افسردگی و عصیانگری در فرزندان نمایان گشت.
راه حل این مشکل، نوعی تغییر در فلسفه تربیت بچه و تمرین این کار است. آنچه مسلم است امروز برای همه محرز شده که شیوه های نوین تربیتی تا چه اندازه به ضرر خانواده ها و خود بچه هاست و این حقیقت را ثابت کرده که پیشرفت و ترقی خواهی لزوما هم معنا نیستند.